با دیدن این صحنه ها، شعری مدرن به ذهنم می رسد: «شما روی پل مناظر را تماشا می کنید، کسانی که از مناظر دیدن می کنند، شما را می بینند؛ ماه روشن پنجره هایتان را آراسته و شما خود وارد خواب دیگران شده اید.»
هیچ صدایی از رفت و آمد خودروها در شهرستان باستانی به گوش نمی رسد! سرو صدا و فریاد تبلیغ فروشندگان نیز شنیده نمی شود. گویی زمان در این جا منجمد شدهاست. صحنهای که بیشتر بر روی من تاثیر گذاشت، دیدن چند سالمند بود که در آرامش کامل مقابل درب خانه هایشان بر روی صندلی سنگی نشسته و با نگاه به جریان آب رودخانه مشغول صحبت با یکدیگر بودند.
شاعری این گونه شهرستان باستانی یائولی را تعریف کردهاست: «چندین بار از میان همهمه و شلوغی شهر عبور کردم و چندین بار قدم در میان سکوت و ویرانی ها نهادم، این شهرستان باستانی هنوز هم سمبل ابتدایی خود را حفظ کردهاست.» دقیقا، در زمانهای خوشایند و یا رنجبار گذشته، آرامش، سکوت، شهامت و نرمش، شهرستان باستانی یائولی شکل گرفته است. به نظر می رسد، هر کسی که در میان چنین طومار بزرگ نقاشی گردش کند، ندای درونی خود را از اعماق وجودش می شنود.